دیدارنیوزـ سهراب مظاهری: طی دهههای اخیر کرور کرور سرمایههای مردم شرافتمندایران به غارت رفت، مردمی که روزگاری نه چندان دور به رهبری اقتداکرده بودند که با تاکید میگفت: “ملاک رای مردم است”؛ وبعد صدها بار دیگر در طول چهل سال رسانه صدا وسیما این عبارت را به عنوان ارزش حضور مردم و اهمیت آراء شان مکرر پخش کرد؛ که یعنی مردم را دریابید، به دادشان برسید که آنها شمارا برسرکارآوردند که مردم، ولی نعمت شماهستند …
همین مردم با نهایت ایمان و اعتماد در تمامی مراحل در جنگ ناخواستهی هشت ساله، تحریمها و مصائب سنگین گرانی و تورم و فقر و تبعیض مقاومت کردند، ولی آراء شان هرگز ملاک واقع نشد.تقاضاهاشان شنیده نشد.عسرت و تنگدستی شان دیده نشد.
آسیبهای روحی و شخصیتی شان فهمیده نشد، فقراشان فقیرترشدند، میلیونها نفر دیگر هم از سطوح متوسط به زیر خط فقر کشیده شدند، تا معنای واقعی مستضعفان بیش ازپیش عینیت یابد.
عوارض سوءمدیریتهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، کانونهای گرم و امیدبخش را به تردید و دلسردی و بدبینی مبدل کرد، اعتراض کردند، فریاد زدند، اما بازهم محل اعتنایی واقع نشدند. این بی اعتنایی به خواست مردم، به نیازهای مردم، به حقوق و به آراء مردم ادامه دارشد و به مرور به رویه و منوال معمول تبدیل گردید.
سرانجام اینکه رای مردم که باید ملاک مجلس و شورا و تشکیلات تصمیم گیری برای انتظام اجتماعی، برای خدمات و برای امداد رسانی مردم باشد همچنان فاقد ملاک و اعتبار باقی ماند، به مرور پول رایج درحیات اقتصادی این مردم به تمامی از اعتبار افتاد، تا روند افزایشی فقر، حاشیه نشینی، زباله گردی، کارتون خوابی و گورخوابی … تا اطلاعیههای فروش کلیه و قرنیه و سایر اجزاء بدن نمایان ترشد.
و امروز احوال مردم به جایی رسید که، چون زنان و دخترانشان به تضعیف و تحقیر زیر ضربات سیلی ماموران خاطی! قرارمیگیرند دیگر حتی نای آنرا هم ندارند که بگویند: وا اسلاما! گویی مفاهیم و فاکتورهایی همچون انگیزه، تعهد، مسئولیت و تکلیف دینی هم ازساحت جامعه رخت بربسته و چنان ترس وفقر فزونی یافته که مطابق سخن امام علی (ع) هم نقصان در دین و ایمان مردم را رقم زده وهم مدهوشی و حیرانی را جایگزین عقل و درایت کرده است (۱).
اما تاریخ این سرزمین ازایران وایرانی حکایتهای شگفتی دارد مثل حکایت خواجه نصیرطوسی که ازخلیفه وقت خواست تا درکتابخانه بغداد به او فرصتی برای کارتحقیقی و فرهنگی بدهد؛ خلیفه اورا به دلیل عجمی بودن نپذیرفت و خواجه نصیر گریخته از شقاوت مغولان بسوی هلاکوخان آمد و این نوادهی خانِ خونریز را به ارزشهای علم و فرهنگ متمایل ساخت تا آنکه او به ارزشهای فرهنگی مردم ایران باورمند شد و به احداث رصدخانهی مراغه وکتابخانه بزرگ آن اهتمام کرد.
عظمت علم و فرهنگ در هلاکو چنان موثر افتاد که به عزم ساقط کردن کامل نوکران خلفا و بستن راه خراج و جزیه و اعتلای فرهنگ ودانش ایرانیان، برای سقوط امپراطوری عباسیان به بغداد لشگر کشید ودستور داد خلیفهی مدعی جانشینی پیامبر را که به طرز رقت باری برای زنده ماندن التماس میکرد دربرابر چشمان مردم رهیده از استبداد عباسبان نمدپیج کرده و کشتند وسرانجام کتابهای بیشمار آنجا به رصدخانه و مرکز علمی فرهنگی مراغه منتقل شد.
بساط حاکمان و دست نشاندگان خلفا درهم شکست و طومار عباسیان در هم پیچیده شد وشقاوت و خانمان براندازی مغولان به روحیه و رویکرد برای تلاشهای فرهنگی و علمی متحول و احیا گردید.
و ایرانیان پس از تحمل مصائب سلطه خلفای عباسی و پس از کشتار و غارت و بی سامانیهای دوره مغول از روی تلی از خاک و خاکستر خود برخاستند و برای استقلال و سامان دهی و آبادانی میهن شان متحدا” اهتمام کردند.
به تعبیر زنده یاد محمدعلی اسلامی ندوشن بین “افسانه “قُقنوس” و” سرگذشت ایران”، تشابهی میتوان دید. ایران نیز، چون آن مرغِ شگفتِ بیهمتا، بارها در آتشِ خود سوخته است و باز از خاکسترِ خویش زاییده شده. در این چند سال، همواره من این احساس را داشتهام که ایران بارِ دیگر یکی از آن دورانهای “زایندگی در مرگ” را میگذراند و در میانِ درد، میشکفد.»
باید گفت فارغ از بار نمادین و جایگاه افسانه گون ققنوس در ادبیات فارسی و مصادیق متعددی که تاریخ و حکایات ومستندات آن برای فراز ونشیبهای مکرر در زندگی ایرانیان بازگو میکند، واقعیات ملموس و مشهود در ساحت جامعه موجود واحوالی که اکنون بر اکثریت مردمی که (آراء شان باید ملاک واقع میشد)، میگذرد، اکنون بر گسترهی جامعه، واقعیاتی قابل رویت است و شمایلی از آنومی وبی هنجاری ترسیم شده که الزامات حقوقی مردم و اهرمهایی که از آنها بنام جبرهای اجتماعی یاد میشود ایجاب میکنند که آن زایش دوباره متحقق شود و بنیاد و شالودهی محکمی در مسیر تغییر و تحول و دوام آبرومندانهی ایران و ایرانیان فراهم گردد.
و این امر ممکن یعنی سربرآوردن دوباره آنچه که استحقاق محرز مردم این سرزمین است.
(۱) – نهج البلاغه – حکمت ۳۱۹- [ وَ قَالَ (علیه السلام) لِابْنِهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ: یَا بُنَیَّ، إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ الْفَقْرَ، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنْهُ؛ فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّینِ، مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ]= [به فرزند خود، محمد بن حنیفه، فرمود: اى فرزند بیم دارم که تو فقیر شوى، پس به خدا پناه ببر از فقر. زیرا فقر سبب نقص در دین است و سرگردانى عقل و ایجاد کننده دشمنى است.]
* پژوهشگر فرهنگی – اجتماعی
Source link