دیدارنیوزـ مسعود پیوسته: روز جمعه، بیست و یکم اردیبهشت ماه، در واپسین روزهای گلابگیری، وارد کاشان شدیم. یک روز آفتابی و دلچسب، همواره تصورم این بود که کاشان، همانند خیلی از شهرهای ایران واجد تلفیق هر دو ویژگی سنت و مدرنیته است. ولی این طور نبود.
آنچه که در مدخل شهر، برایم جلب نظر کرد، بهداشت و پاکیزگی عمومی کاشان بود. در پیاده روها و خیابانها اصلا زباله نمیدیدی. گفتم شاید این تمیزی، متاثر از فضای عمومی اصفهان باشد و دامنهی اثرش لابد تا شهرهای مجاور هم رفته.
در روز پرمسافر کاشان در روز جمعه و فرم بازار سنتی اش مرا به یاد به قول خودمون گیلانیها «اسٌونه بازار» (بازار آستانهی اشرفیه) در نیمهی اول دهه پنجاه انداخت! بازاری که در آن، سنت بود و سادگی و صفای دو سویهی مشتری و خریدار، بی هیچ ردی از مدرنیزم.
در و دیوار کاشان، بلافاصله پس از نامهای آدمهای تاریخ معاصر و متقدمش، که زینت خیابانها و میادینش مثل سهراب سپهری و باباافضل و فیض کاشانی و … است، باقی خیابانها و میادین کاشان، کپی یی دارند از نامهای خیابانها و میادین پایتخت!صبوری را در چهرههای کاسبهای محل میتوان دید. صبوری همراه با لبخند را. نمیتوان برای فهم کامل فضای عمومی کاشان، یک روز را کافی دانست. نهایتا میشود از آن سرفصلهایی درآورد که بعدتر، با فرصتی مفصل برون و درون آن را دریافت.
آفتاب بود. خشکی کویری بود. درخت بود؛ و گنجشکهایی که صدای زندگی شان انگار پررنگتر از گنجشکهای تهران بود، حتی کمی آن سوتر از باغ سبز و پرآب فین.خانههای تاریخی کاشان، دو گانهی بروجردیها و طباطبائی ها، غلغله بود. عین جمعیت فشرده و متراکمی که هنگام خروج، دم در سینما دیده میشوند.فشردگی که تمرکز آدم را از توجه جزئی به آن دو ابنیه تاریخی میگرفت.
هنگام عبور به زیرزمین هایش یکی میگفت: «این پلهها چقدر بلندند! آن موقع چطور از روی اینها میرفتند؟! از بیست و دوسانتی خبری نیست!پس از عبور از پنج دریها و هشت دری ها، از اندرونی و بیرونی، آن آخرهاش یه جا تابلو زده بودند «موال طباطبایی». خانمی به همراهش گفت بریم موالش را هم ببینیم.
توالتی اشرافی و گسترده و خاموش، به جای مانده از دورهی قاجار.داخل شهر، متناسب با فصل گلابگیری، همه جا بوی گل و گلاب میدهد.در اطراف ابنیهی تاریخی کاشان، خانهها کوتاه قامت اند تا هارمونی بین خانههای تاریخی و خانههای امروز زندگی حاصل شود. کمی که از این فضا فاصله میگیری، بناهای مدرن چند طبقهی تجاری و مسکونی را میبینی که میخواهد زندگی امروز را از دیروز جدا کند. ولی به نظر آمد به لحاظ فرهنگی و اجتماعی، کاشان و سنتش مغلوبهی مدرنیزم نشده است.
اِلِمانها عمدتا گویای حفظ و تمدید و تجدیدِ سنت کاشان است تا چیز دیگر.سیمای شهر، نشان میدهد که انگار کاشان، قمتر از خودِ قم است! چادر سیاه، جلوهی پررنگی دارد، بعدش شال و روسری.با هم آمیزیی بانوان بومی و بانوان مسافر و گردشگر.کاشان، برای رهگذران و مسافران، در سطح شهر و خیابان ها، پیش بینی وفور «آب سردکن» کرده است. کاشان انگار کسی تشنه نمیماند و آب خوردن در دسترس است.
شاید این نگاه سقامندانهی کاشان، برآمده از سنت و تاریخ مذهبی اش است و متاثر از واقعهی کربلا؛ اما کاشان نیز مانند اکثر شهرهای ایران، موضوع سرویسهای بهداشتی عمومی در اولویت اش نیست، یعنی یا در بسته نمیشود وباید با پا نگه داری، یا مایع دستشویی ندارد، یا شیلنگ آب در کاسه توالت افتاده است؛ و یا اینکه اگر میبینی یک جا، مایع دستشویی دارد، در عوض آینه ندارد!
سرویسهای بهداشتی عمومی، مثل همیشه و در شهرهای مختلف، از منظر مدیران شهری، امر حاشیهای به حساب میآمده و این ماهها هم اگر مهندس عزت الله ضرغامی رئیس میراث فرهنگی و گردشگری، اعلام میکند در عین حال رئیس سرویسهای بهداشتی کشور هم است، شوخی میکند، چون زمانی که رئیس رسانهی ملی بود، در «افق رسانه» اش این سرویسها جایی نداشته اند!
به کاشان، دارالمومنین میگویند، نشانههای شهر هم همین را میگوید. شهری سرشار از امامزادهها و زیارتگاهها و پرمراجعه.
تابلوی بزرگ «شاهزاده علی اصغر» برایم جلب نظر کرد. بلافاصله به یاد نگاه تازهی مهدی نصیری افتادم که این ماهها عبورکرده از کلیت نظام مستقر، در جست و جوی هم یابیی دو نگاه معارضِ هم، با بیانیهی موسوم به «از تاجزاده تا شاهزاده» است! کاشان را آرام و تسلیم و بی پرسش یافتم. بخصوص که دیدم اینجا و آنجای کاشان، به امامزاده سازی مشغول اند.
اگر نوسازی نباشد، بازسازی اش حتما هست! مثلا داربستهای قتلگاه «مشهد اردهال» همین رو میگفت. چندی پیش در مدخلش حتی تابلوی «به قتلگاه خوش آمدید» زده بودند، اما بزودی حذفش کردند که شاید معنای تقویت حس خشونت ندهد!
در میدان کمال الملک کاشان، از دختری جوان و بومی شهر که پوششی متعارف داشت، پرسیدم این همه آرامش شهر، به معنای باور است یا ترس؟! اینجا شعاری به نام «زن، زندگی، آزادی» جایی و راهی ندارد. دارد؟!
بالبخند پاسخ داد: «نه، اینجا مردم با باورشان زندگی میکنند. سنت را پاس میدارند. از ترس شان نیست از یقین و باورشان است؛ بنابراین مردم اینجا چندان نسبتی با شعار «زن، زندگی، آزادی» ندارند.»
موقع نوشتن این گزارش، سرچ کردم ببینم در اتفاقات ۱۴۰۱، کاشان کجا ایستاده بوده. دیدم یک خبرگزاری داخلی، یک خبر یک خطی دارد به این مضمون که پهپادهای سپاه، یک معارضِ نظم موجود در کاشان را شناسایی و دستگیرکرد!
نیاسرِ کاشان، آبشارش معروف است، جمعی دختر و پسر، پای آبشار، بندری میزدند و میخواندند و میرقصیدند، در میانهی این شادمانی طبیعی، دیدم خانمی چادری، خطاب به یک رقصنده گفت: «خانم شالت لطفا!»
به آرامگاه سهراب رسیدم که قبرش ارتفاع نداشت.آرایش سنگ قبرش، گویای خود او در جریان زندگی اش بود. سنگ قبرش این جلوهها را داشت. خلوتی، درخت و امضاءش؛ و سال آغاز و پایانش.بعدش به نراق رسیدیم. نراق، مرا یاد احسان نراقی انداخت تا ملا مهدی نراقی؛ و یک خیابان بالا و بلندی که بعدش دیدیم نراق تمام شد. از آنجا برای مان خاطرهی نوش جان کردن بستنی باقی میماند.
جاده نراق، دلیجان، چه فراز و نشیبهای تندی دارد!
وقتی که ماشین به آن موجها میرسید. عین شهربازی شده بود! هیجان قلب و لبخند و شادیهای کوچک و کوتاه زندگی.
Source link