فرمانده اهل شهرستان رشت در ارتش پهلوی که با درجه سرهنگی به نفع کودتای آمریکایی – انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط کابینه دکتر محمد مصدق مشارکت داشت چهار سال بعد با درجه سرتیپی به گرفتن انتقام از محمدرضا شاه پهلوی و دستگاه جابرش فکر کرد و تا یک قدمی اجرای آن پیش رفت اما با لو دادن نقشه کودتا توسط جاسوسان ام آی ۶ انگلیس، سید ضیاءالدین طباطبایی مامور به زمین زدن کودتای نظامی آمریکاییها در ایران شد.
به گزارش ایسنا، امروز سوم اردیبهشت چهل و چهارمین سالروز ترور سرلشگر محمدولی قرنی اولین رییس ستاد مشترک ارتش ایران در سال ۱۳۵۸ است.
محمدولی قرنی تحصیلات متوسطهاش را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد و در دبیرستان نظام ارتش به پایان رساند. در سال ۱۳۰۹ وارد دانشکده افسری شد و در سال ۱۳۱۳ با درجه ستوان دومی، در رسته توپخانه فارغالتحصیل شد. وی از هوش و استعدادی سرشار برخوردار بود چنان که در دبیرستان نظام در بین ۳۲ نفر از همکلاسانش نفر دوم شد. او در دانشکده افسری هم با معدل ۶۸ / ۱۷ نفر سوم شد. پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان به ارتش شاهنشاهی پیوست و دوره دانشکده افسری را با رتبه بالا به پایان رساند و در واحد توپخانه شروع به خدمت شد.
مشارکت در کودتا
قرنی در سال ۱۳۲۹ درجه سرهنگی گرفت و فرمانده پادگان رشت شد. او در این مسوولیت علاوه بر همکاری با نیروهای سلطنتطلب در سازماندهی و عملیات ضد دولتی علیه دکتر محمد مصدق در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در شهر رشت مشارکت کرد و با پایان کودتا به درجه سرتیپی ترفیع گرفت و در سن ۳۲ سالگی به ریاست رکن دوم ستاد ارتش پهلوی منصوب شد.
او در این مقام علاوه بر ریاست امور اطلاعات نظامی، به دستور محمدرضا پهلوی اخبار و اطلاعات سیاسی کشور را در اختیار شاه قرار داد. گزارشهای قرنی در شمار منابع مهم اطلاعاتی کشور به شمار میرفت و در سرنوشت مقامات مملکتی بسیار تاثیرگذار بود. به این ترتیب او در زمره مهمترین مقامات نظامی و امنیتی کشور با شخص اول مملکت ارتباط نزدیک داشت.
مزدور انگلیسی علیه شهید قرنی
چهار سال بعد از مشارکت سرتیپ محمدولی قرنی در کسوت فرمانده پادگان رشت در کودتای انگلیسی – آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نقشه کودتای دیگری لو رفت.
هر چند که قرنی از کودتای امرای بازنشسته ارتش و برخی چهرههای سیاسی پهلویِ پسر در این کودتا حمایت کرد اما فساد و سرکوب رژیم طاغوت پهلوی بعد از این کودتا و ناتوانی دولت در انجام اصلاحات از اصلیترین انگیزههای او برای اعمال اصلاحات سیاسی و مشارکت در طرح کودتای آمریکاییها علیه شاه بود.
او برای ایجاد چنین حکومتی شبکهای انسانی که متشکل از خودش، ارسنجانی معاون نخستوزیر وقت، چند افسر مورد اعتماد خود و اسفندیار بزرگمهر وزیر تبلیغات و رابط آمریکاییها بود، با دقت و هوشمندانه به فعالیت پرداخت.
نخستوزیر مورد نظر قرنی «علی امینی» از سیاستمداران کهنهکار ایران بود. امینی در اواسط دهه ۱۹۵۰ شهرت زیادی به دست آورده بود، نظریات سیاسیش با نظرات قرنی و ارسنجانی بسیار نزدیک بود و در دولت جدید قرنی اداره وزارت کشور یا وزارت جنگ را برعهده داشت.
قرنی بعد از انتصاب به عنوان رییس رکن دوم ستاد ارتش چند بار به صورت مستقیم یا به واسطه بزرگمهر با مقامات سیاسی آمریکا در ایران تماس گرفت. این تماسها در پاییز ۱۳۳۵ در ملاقاتهایی که با جان بولینگ مقام سیاسی سفارت آمریکا در تهران داشت، آغاز شد.
او در این مذاکرات درخواست پشتیبانی دولت ایالات متحده داشت به همین دلیل چند بار با یکی از کارکنان سیا در ایران تماس گرفت و پیرامون طرح مخفی خود مذاکره کرد. قرانی در این دیدارها به صراحت به طرف آمریکایی گوشزد کرد: «ایالات متحده شاه را به قدرت رسانده و ناگزیر باید راهگشای حکومت شاه باشد.
قرنی با وجود انجام این قبیل دیدارها و گفتوگوها ترجیح داد از کانال بزرگمهر که یکی از عوامل مهم و فعال سیا در ایران به شمار میرفت و با شبکههای دیگر اطلاعاتی نیز در ارتباط بود، مسئله را دنبال کند.
بزرگمهر در پاییز ۱۳۳۶ اطلاعات زیادی درباره خود و قرنی در اختیار مقام سیا قرار داد و در مورد جلب پشتیبانی و نظریات مشورتی او مذاکره کرد. هر چند مقامات مذکور با هوشیاری از بیان مطلبی که حاکی از تشویق گروه قرنی در اجرای کودتا باشد خودداری کردند اما در زمینه جدی بودن طرح قرنی، شاه را آگاه نکردند.
قرنی بولینگ یکی از مقامات سفارت آمریکا را از قصدش آگاه ساخته بود. شبکه نظامی که اعضای آن در حدود ۷۰ نفر از افسران ارتش بودند، در حوزههای مختلف شبیه سازماندهی شدند.
خاطرات یک دوست صمیمی
ارتشبد سابق حسین فردوست از دوستان صمیمی دوران مدرسه محمدرضا در سوییس در کتاب خاطراتش تحت عنوان انگلیسیها و کودتای قرنی به تشریح چگونگی لو رفتن طرح کودتای سرتیپ قرنی و زندانی شدن او و شبکه اطلاعاتیش پرداخت.
او نوشت: «من شخصا در تمام مدت قریب به ۲۰ سال خدمت در دستگاه اطلاعاتی یعنی از شروع کار دفتر ویژه اطلاعات در سال ۱۳۳۸ تا پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ نه از مقامات انگلیسی و نه آمریکایی نشنیدهام که فردی را به عنوان مخالف محمدرضا به من و سایر مقامات اطلاعاتی مانند رییس ساواک، رییس اداره دوم ارتش یا حتی به خود محمدرضا معرفی کرده باشند. پس این به طور مسجل رویه سرویسهای اطلاعاتی است که مخالف رییس کشور را به او معرفی نکنند و خود از وجود او استفاده کنند و تنها موردی که شاهد لو دادن یک مخالف محمدرضا بودند در ماجرای سرلشگر قرنی بود که توسط ام آی ۶ لو رفت.
سرهنگ قرنی از افسرانی بود که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شرکت کرد و سپس به علت اعتماد فوقالعاده آمریکاییها به او با درجه سرلشگری رییس رکن دو ستاد ارتش شد. در آن زمان ساواک وجود نداشت و شهربانی هم از نظراطلاعات فوقالعاده ضعیف بود. در این شرایط رییس رکن دو ستاد ارتش مهمترین مقام اطلاعاتی کشور بهشمار میرفت و از نظر اطلاعات نظامی و حتّی غیرنظامی یکهتاز میدان بود. آمریکاییها همانطور که فرمانداری نظامی تهران و سپس ساواک را به «تیمور بختیار» سپردند طبق روحیه خود، رکن دو را نیز به دست فردی سپردند که فوقالعاده جسور و آماده قمار با زندگی با هوش و اهل ایجاد باند در ارتش و غیر ارتش برای وصول به هدف بود. تماس با «بختیار» و تأثیرات او نیز به این روحیّات مزید میشد و «قرنی» را برای ریسک بزرگ زندگیش مستعدتر میساخت.
پس از کشف ماجرا، مشخص شد که قرنی مشغول بررسی طرح یک کودتای نظامی بوده، که «محمدرضا» را برکنار کند و یک حکومت نظامی را سر کار بیاورد. این طرح از مدتها قبل بهطور کاملا سری تهیه میشد و با توجّه به شغل «قرنی» استتار آن آسان بود. «قرنی» موفق شده بود که موافقت آمریکاییها را به خود جلب کند. این طرح توسط سفارت آمریکا در تهران هدایت نمیشد، بلکه ایستگاه «سیا» در آتن در جریان آن بود. افرادی که مستقیما در جریان طرح بودند، عده اندکی بودند «قرنی»، چند افسر مورد اعتماد «قرنی» و «اسفندیار بزرگمهر» یک غیرنظامی که مدتی رییس اداره تبلیغات همان سازمانی که بعدا به وزارت اطلاعات و جهانگردی تبدیل شد، واسطه بین قرنی، آتن و بزرگمهر بود که مسافرتهای متعددی بین تهران و آتن انجام داد.
جریان به اطلاع محمدرضا رسید و با ترتیب دقیقی چنان عمل شد که قرنی از ماوقع مطلع نگردد. بزرگمهر در یکی از دفعاتی که از آتن مراجعت میکرد، در فرودگاه دستگیر شد و به نحوی عمل شد که دستگیری او مخفی بماند. با استناد به مدارکی که انگلیسیها در اختیار گذارده بودند، بزرگمهر اعتراف کرد و اسامی اعضای شبکه را در اختیار گذارد.
قرنی و سایر افراد دستگیر شدند محمدرضا به خاطر وساطت آمریکاییها برخورد شدید نکرد. قرنی به سه سال زندان محکوم شد که پس از مدتی با مراجعه خانم او به من و تقاضای من از محمدرضا بخشوده شد. «قرنی» خود را مدیون من میدانست و لذا در روزهای بعد از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ دِین خود را ادا کرد.
ماجرای فوق باز هم روشن میکند که در سالهای اولیه پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هنوز آمریکاییها برای محمدرضا اهمیت چندان قائل نبودند. در حالی که در مقابل، انگلیسیها چه در صعود محمدرضا به سلطنت در شهریور ۱۳۲۰ و چه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سیاستشان در جهت حفظ و تحکیم قدرت محمدرضا بود. این بیاعتنایی آمریکاییها به محمدرضا در ماجرای دولت امینی، روشنتر شد. تنها از زمان «جانسون» و بهطور جدی از زمان «نیکسون» بود که آمریکا به اوج اعتماد و نزدیکی با محمدرضا رسید و او را مهمترین پایگاه و نزدیکترین متحد خود، در منطقه محسوب داشت.
به اعتقاد من ماجرای «قرنی» دو تأثیر داشت. اول اینکه «محمدرضا» کوشید تا هر چه بیشتر اعتماد آمریکاییها را به خود جلب کند و ارتباط خود را با مراکز قدرت در آنجا بیشتر کند. دوم اینکه آمریکاییها فهمیدند که بدون موافقت انگلیسیها در ایران هیچ کاری نمیتوانند بکنند و لذا به همکاری اطلاعاتی با انگلیسیها اهمیت بیشتر دادند. بیدار کردن شاه در نیمه شب دلیل قانعکنندهای لازم داشت «سید» دلیلی ارائه نکرده بود.
شاه شبها دیر وقت به اتاق خواب میرفت و آن شب دیرتر از همیشه رفته بود دو امیر با تردید به هم نگاه میکردند که «سید» نگاهی به ساعت خود کرد و گفت: ساعت نزدیک دو و نیم بعد از نیمهشب است اگر شما تا قبل از ساعت ۳ اعلیحضرت را به اینجا نیاورید یامرا نزد ایشان نبرید، مسؤولیت همه رویدادها با شما خواهد بود.
تهدید «سید» چنان قاطع و صریح بود که بلافاصله یکی از آنها رفت تا جریان را به اطلاع شاه برساند. چند دقیقه نگذشته بود که شاه، خوابآلود در حالی که روبدو شامبری به تن داشت وارد دفتر شد. وقتی در آنجا چشمش به «سید» افتاد، گفت: چه شده؟ این وقت شب به دیدن من آمدید؟ «سید» در حالی که کلاه پوست خود را از سر بر میداشت، گفت: اعلیحضرت مسئله مهمی بود که لازم دانستم شخصم خدمت برسم.
شاه قیافهای به خود گرفت که نشان میداد آماده شنیدن سخنان سید است اما او نگاهی به آن دو امیر کرد. شاه متوجه شد، با سر به آنها اشاره کرد به اتاق دیگر بروند.
وقتی «سید» با شاه تنها ماند، بار دیگر نگاهی به ساعت خود کرد، هنوز چند دقیقه به ساعت ۳ مانده بود، گفت: خبر بسیار مهمی دارم ولی اعلیحضرت قبلا باید در دو مورد قول بدهند.
شاه با خندهای تصنعی گفت: من نشنیده و ندانسته چطور میتوانم قول بدهم! «سید» جواب داد: اعلیحضرت موضوع جدی است قول شما هم لازم است چون فقط با این شرط جریان را به اطلاع من رساندهاند. شاه میدانست «سید ضیاء» بیدلیل حرف نمیزند، قبول کرد.
«سید» گفت: شرط اول آن است که اعلیحضرت سؤوال نفرمایند چه کسی خبر را به من داده و من چگونه از ماجرا مطلع شدهام قول دوم آنست که دستور اعدام هیچکس صادر نشود.
لحظه به لحظه بر حیرت شاه افزوده میشد با لحنی که کمی نگرانی از آن آشکار بود گفت: در هر دو مورد قول میدهم. حالا زودتر جریان را شرح بدهید. «سید» وقتی مطمئن شد، گفت: هماکنون در یکی از پادگانهای تهران حالت آمادهباش داده شده، سربازان مسلح با تانکهای مجهز آماده حرکت به سوی کاخ هستند.
رنگ شاه پرید، به شدت تکان خورد. شاه گفت: یعنی خیلی ساده میخواهید بگویید کودتایی در حال وقوع است؟ «سید» جواب داد: همینطور است قربان و برای همین من اینقدر عجله داشتم، ولی امیران کشیک اعلیحضرت، ساعتی از وقت گرانبها را هدر دادند اما هنوز وقت باقی است.
شاه سعی کرد اقدام عجولانهای نکند، چون فکر میکرد مقامی یا هر کسی که از چنین ماجرای مهمی اطلاع پیدا کرده و جریان واقعه را به اطلاع او رسانده حتما فکر چاره کار را هم کرده است. اتفاقا این فکر درست بود. چون سید ادامه داد: هماکنون و بدون فوت وقت به چند تن از افسران مورد اعتماد خود دستور بدهید در رأس یک گروه مکانیزه از افراد گاردی به آن پادگان (سید اسم پادگان را به شاه گفت) بروند. گروههای دیگر در اینجا آماده دفاع باشند تا اگر موفق نشدند جلوی حمله را بگیرند ما در اینجا اغفال نشویم.
سید سپس ادامه داد: افسرانی که به پادگان میروند باید بلافاصله افسران یاغی را بازداشت و سربازان را خلعسلاح کنند و چاشنی قسمت (این یک اصطلاح فنی بود) تانکها را از کار بیندازند تا قادر به عملیات تهاجمی نباشند.
شاه بلافاصله فرمانده گارد را احضار کرد و دستوراتی داد و در همان حال تلفنهایی کرد.
در این لحظه رنگ شاه به شدت پریده بود او در حالی که تندتند در اتاق قدم میزد گفت: کودتایی علیه من در حال انجام است آن وقت شما از من قول گرفتهاید به عاملین کودتا کاری نداشته باشم. علاوه بر آن نپرسم چه کسی این کودتا را لو داده چون احتمالا خود آنها مشوق کودتا بودند که بعدا به عللی منصرف شدند اما باز خوب است از من نخواستید به آنها نشان و مدال هم بدهم.
سید بار دیگر نگاهی به ساعت خود کرد تا شاه را متوجه حساسیت وضع کند آنگاه گفت: اعلیحضرت میدانند که من در زمینه کودتا اطلاعات کافی دارم. یکبار کودتا کردم پدر اعلیحضرت به تخت نشست. این بار آمدم جلوی کودتایی را بگیرم تا اعلیحضرت راحت بر تخت بنشینند. اگر من از اعلیحضرت خواستهام قولی بدهند به جهت این است که فقط به این شرط آن اطلاعات بسیار مهم به من داده شده است.
شاه نگاهی به ساعت دیواری میکرد. چند دقیقه از سه صبح گذشته بود. آیا این یک شوخی بود یا واقعا جدی است. یک بار دیگر به وسیله تلفن داخلی از وضع جویا شد تا ببیند دستوراتی که داده عمل شده یا کودتاچیان در کاخ هم عواملی داشتهاند. او میدانست کودتا شوخیبردار نیست کوچکترین غفلتی میتواند حوادث مهمی به بار بیاورد. در همان ایام در عراق و سوریه چند کودتا به وقوع پیوسته بود. وقتی شاه فهمید که یک تیپ مکانیزه از لشگر گارد در راه پادگان موردنظر است و در کاخ هم حالت آمادهباش داده شده بار دیگر رو به «سید ضیاءالدین» کرد و گفت: من میدانم شما در زمینه کودتا اطلاعات زیادی دارید اما این هم درست نیست که من عاملان کودتارا آزاد بگذارم. این کار مشوق آنها برای اقدامات بعدی خواهد شد.
«سید» جواب داد: من نگفتم اعلیحضرت آنها را آزاد بگذارند. خواهش من فقط آن بود که آنها را اعدام نکنید. شما هم قول دادید.
به شنیدن این حرف خیال شاه راحت شد.
کودتا همان شب سرکوب شد هیچ یک از عاملان کودتا اعدام نشدند اما همه از مشاغل خود برکنار شدند و بیشترشان زندانی شدند.
«سید» از گفتن نام عاملان کودتا به نگارنده خودداری کرد. بعدها که جریان کودتای سپهبد قرنی برملا شد فکر کردم که شاید این ماجرا مربوط به او باشد و یا یک کودتای دیگر که هرگز فاش نشد. اما فکر میکنم انگلیسها باعث لو رفتن کودتا بودند انتخاب «سیّد ضیاءالدّین» برای رساندن پیام به شاه احتمال دخالت آنها را زیادتر میکند.
در تاریخ سیاسی معاصر غیر از جریان کودتای سرلشگر قرنی واقعه دیگری در رابطه با دگرگونی ساختار سیاسی کشور گزارش نشده است.
مسلما ماجرایی که «سید ضیاءالدین» برای دکتر علی بهزادی بازگو کرده است همان کودتای سرلشگر قرنی است که علل و موجبات کشف و خنثیسازی آن در اثر اشتباه بزرگ سرلشگر قرنی که از پاکدلی و سادهاندیشی او در مسائل سیاسی و اصول دیپلماسی نشأت میگرفت فراهم آمد.
سرلشگر قرنی چون مقامات آمریکایی را در سرنگونی رژیم دیکتاتوری پهلوی متقاعد ساخته بود از نظر اصول بینالمللی خواسته بود که به وسیله عوامل سفارت انگلیس طرح کودتا را به «سر دنیس رایت» گزارش دهد و پشتیبانی مقامات انگلیسی را هم به دست آورد. اما از آن جا که دولت انگلیس تا سالهای ۱۳۴۰ طرفدار سلطنت و حکومت پهلوی بود به ویژه آن که شاه و درباریان در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و براندازی حکومت دکتر مصدق که منتهای آرزوی امپریالیسم انگلستان بود نهایت همکاری و همگامی خود را به اثبات رسانده بودند نمیخواست که این حکومت مزدور و خائن و سرسپرده که فرمانبر استعمار انگلیس است مضمحل گردد و راه برای یک حکومت وابسته به آمریکا هموار کند بدین جهت چون از نظر انگلیسیها «سید ضیاءالدین» از عوامل درجه یک آنها در ایران بهشمار میرفت کلیه جزییات کودتا را در اختیار او گذاشتند و او با افشای تمام اسرار نظامی و سیاسی کودتا شاه را آگاه نمود. به گونهای که هم شاه را در موقعیت خود تثبیت نمود و هم فرمان انگلیسیها را اجرا کرد. بدین ترتیب کودتا در نطفه خفه شد و طرّاحان آن دستگیر شدند.
در جریان زندانی شدن سرلشکر قرنی، اسفندیار بزرگمهر و دکتر حسن ارسنجانی، «سید ضیاءالدین» انتقام خود را از شخص اخیرالذکر گرفت، زیرا ارسنجانی ضمن مقالهای تحت عنوان «سید ضیاءالدین چه میگوید؟ که در سه شماره روزنامه پرورش به جای روزنامه داریا که توقیف شده بود، «سید ضیاءالدین» را به داشتن افکار ارتجاعی و اندیشههای دیکتاتوری متهم کرده بود.
خدمات سید ضیاء به شاه و دربار ادامه داشت از مسائل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی گرفته تا شور و مشورت در امر کشاورزی، باغبانی و طبی و درمانی به شیوه سنتی که در تمام این زمینهها سید ضیاءالدین روزهای دوشنبه هر هفته شاه و درباریان را از تجربیات خود بینصیب نمیگذاشت.
تا این که در یکی از شبهای سال ۱۳۴۸ که «سید ضیاءالدین» از مجلس ضیافتی به خانه خویش در خیابان آریاشهر بازمیگشت، در مسیر راه دچار حمله قلبی شد در این حال «سید ضیاءالدین» که به روش تداوی و درمان در طب گذشته ایران مطالعاتی داشت تصمیم گرفت که با گرفتن دوش آب سرد، حمله قلبی خویش را متوقف کند اما دیگر اجل مهلتش نداد رفتن زیر دوش آب سرد همان و نقش بر زمین شدن همان.
بدین ترتیب زندگی مردی که از دوران نوجوانی وارد گود سیاست شده بود پس از ۸۰ سال پایان گرفت و در بقعه «حضرت عبدالعظیم حسنی» در شهر ری مدفون گردید. پیمانه عمر او به ۸۰ رسید.
نقشه ترور
محمد مهدی عبدخدایی از اعضای فدائیان اسلام در گفتوگو با روزنامه جامجم که در شماره ۶۲۴۷۱ منتشر شد به تشریح علل عزل و استعفای سپهبد قرنی از ریاست ستاد کل ارتش در دوره دولت موقت و ترور ایشان پرداخت و گفت: «چه بود به نظرم کینه کهنه و قدیمی تودهایها از کشف سازمان نظامی افسران حزب توده توسط ایشان بود که جایگاه ایشان را نزد دولت موقت متزلزل کرد و سرانجام به عزل ایشان منجر شد.
به هر حال شهید قرنی ضربه سختی به حزب توده وارد کرده و عملا مانع از تسلط تفکر سوسیالیسم بر ایران شده بود که این رویداد کمی نبود و طبیعی بود که حزب توده همواره در فکر انتقام گرفتن از ایشان بود. من حتی نفوذ این حزب را در ترور ایشان هم منتفی نمیدانم.
در میان انواع و اقسام سوسیالیستهای ایران از انقلابی، دموکراتیک و ناسیونالیست گرفته تا سوسیالیستهای خداپرست و سوسیالیستهای انقلابی، ضربه سنگینی از شهید قرنی خورده بودند و زمانی که ایشان مذهبی شد، به نظراتش درباره اقتصاد ایران بهشدت بدبین بودند.
… مرحوم اکبر پوراستاد ایشان را برای سمت ریاست ستاد مشترک ارتش پیشنهاد داد اما دولت موقت نتوانست ایشان را تحمل کند.
شهید سرلشکر قرنی معتقد به انضباط و دقت نظامی و برخورد قاطعانه با ضدانقلاب بود تا زمینه برای رشد و فعالیت افرادی چون عزالدین حسینی فراهم نشود، اما افرادی چون مهندس بازرگان، عزتالله سحابی، داریوش فروهر و حتی در مقطعی مرحوم آیتالله طالقانی، قائل به تساهل و تسامح با گروههای ضدانقلاب در کردستان بودند و میگفتند شاید بشود بهنوعی با آنها کنار آمد و آرامشان کرد.
آنها طرفدار مذاکره بودند و شهید قرنی خواهان مقابله. من قصد ندارم این دو نحوه تفکر را نقد کنم و بگویم کدام درست یا غلط بود. قصدم فقط بیان تفاوت و حتی تضاد فکری این دو گروه است. مرحوم طالقانی مخالف خشونت بود و همیشه احتیاط میکرد و به همین دلیل از امام خواست شهید قرنی را عوض کند یا بهتر است اینطور بگویم که وقتی مرحوم طالقانی به کردستان رفت، قرنی را عوض کردند. دلیلش هم این بود که شهید قرنی معتقد بود در کردستان باید قاطع عمل کرد ولی مرحوم طالقانی طرفدار مماشات بود. ایشان آدم ظلمستیز، اما ملایم و میانهرویی بود و در تمام عمرش هم با انقلابیون همکاری کرده بود. اما همواره تلاش میکرد مانع خونریزی و کشتار شود.
شهید قرنی هم طبعا تمایلی به کشتار و خونریزی نداشت اما مسائل را طور دیگری میدید. او معتقد بود مسائل کردستان به غائله منجر خواهد شد و باید در همین ابتدای امر توطئه را در نطفه خفه کرد و راه دیگری هم ندارد.
… مهندس بازرگان و سایر ملیگراها به مرحوم طالقانی گرایش داشتند و بدیهی است نگاه ایشان به برکناری شهید قرنی توسط دولت موقت روی آنها تأثیرگذار بود. البته مرحوم طالقانی همواره از حریت و آزادگی خاصی برخوردار بود، اما با همه انقلابیون غیر از تودهایها همراهی میکرد. فقط به هیچوجه با تفکرات حزب توده و ماتریالیسم تاریخی کنار نمیآمد.
… درباره احتمال مشارکت حزب توده در ترور سپهبد قرنی باید بگویم که در آن روزها چپیها خیلی مزورانه و مخفی عمل میکردند. وقتی میگویم چپیها، منظورم گروه فرقان هم هست، چون آنها از سوسیالیستهای خداپرست تأثیر گرفته بودند و در اقتصاد، سوسیالیسم را قبول داشتند. در نوشتههای دکتر شریعتی هم میبینیم نگاهش به تاریخ، نگاهی سوسیالیستی است. در فلسفه مارکس تز داریم و آنتیتز و سنتز. این تئوری در تاریخ اینگونه معنا میشود که در هر جامعهای، ضد هر پدیدهای هم وجود دارد.
دکتر شریعتی در کتاب «تشیع علوی و تشیع صفوی» میگوید: «در زمان صفویه در کنار تشیع، ضد آن هم تولید شده است و محمود افغان را مثال میزند.» شهید مطهری این نگاه به تاریخ را قبول نداشت و اختلاف ایشان با دکتر شریعتی هم از همین تفاوت نگاه ناشی میشد. چون ایشان فلسفه خوانده بود و مسائل تاریخی را فلسفی تفسیر میکرد اما دکتر شریعتی به تاریخ نگاه فلسفی نداشت و نگاه سوسیالیستی داشت و گروه فرقان هم در بخشهایی از این نگاه تأثیر گرفته بود.»
فرجام قرنی
محمدولی قرنی پس از گذرانیدن دو سال و ۸ ماه از محکومیت سه سالهاش مورد عفو شاه قرار گرفت و در تاریخ ۸ آبان ۱۳۳۹ آزاد شد اما با اخراج از ارتش اجازه نیافت به محل کارش برگردد.
بعد از لو رفتن ماجرا کودتا سرلشگر قرنی از آمریکاییها دور شد. او در ماههای زندانیش در زندانهای قزل حصار و قصر با آیت الله سید محمود طالقانی و آیتالله سیدمحمدهادی میلانی رهبران و چهرههای سرشناس جبهه ملی و نهضت آزادی آشنا شد و شیفته مرام و مسلک اخلاقمدار آنان شد.
نزدیکی قرنی با روحانیون مذهبی و چهرههای سیاسی منتقد پهلوی به خصوص روابطش با آیتالله سید محمود طالقانی باعث شد بار دیگر در پنجم بهمن ۱۳۴۲ دستگیر و به ۹ ماه زندان در زندانهای قزل حصار و قصر محکوم شود. دوره محکومیت قرنی در پاییز ۱۳۴۳ پایان یافت.
با آزادی از زندان همچنان تحت نظر ماموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور-ساواک – قرار گرفت و از کشور ممنوع الخروج شد. این وضعیت چند ماه ادامه داشت تا سرلشگر توانست ادله محکمی جهت اعاده حیثیت به دادگاه نظامی ارتش شاهنشاهی ارائه کند. پیروزی قرنی در دادگاه نظامی، مقامات عالی ارتش و دربار را مجاب به بازگرداندن او به خدمت تحت نظارت شدید ساواک کرد.
در همین زمان اعلامیه ای با امضای «اتحادیه افسران آزاد» منتشر شد که دستگیری قرنی به عنوان «افسری وطنپرست و لایق و شریف» را به شدت محکوم کرد. در این مرحله برخورد رژیم پهلوی با او خشن شد. او به مدت ۹ ماه در زندان قزلقلعه در زندان انفرادی در حبس بود و ممنوع الملاقات بود. سپس در دادگاه نظامی به اتهام خیانت بر ضد امنیت کشور محکوم و راهی زندان شد و تا ۲۰ آذر ۱۳۴۵ در زندان ماند.
او پس از آزادی از زندان تا پایان حکومت پهلوی تحت نظر ساواک بود. عملیات ساواک شامل شنود ۲۴ ساعته تلفنی، سانسور مکاتبات و کنترل منزل قرنی بود.
سند مورخ هفتم اسفند ۱۳۴۶ ساواک وضعیت قرنی را در آن ایام را این چنین توصیف کرد : «به طوری که یکی از نزدیکان سرلشکر سابق محمد ولی قرنی اظهار داشته پس از آنکه او از زندان آزاد میشود مهندس کیوانی مبلغی در حدود ۵۰۰ هزار ریال در اختیار وی گذاشته و مشارالیه با این مبلغ شرکتی تاسیس و چون این شرکت نتوانسته اجازه کار دریافت کند لذا نامبرده مقروض میشود.
در حال حاضر وی با وضع اسفانگیزی زندگی نموده و چون کلیه عناوین و حتی حقوق وی را گرفتهاند مشارالیه با روحیه بسیار بدی همیشه در منزل به سر برده و حتی حاضر نیست با اقوام خود ملاقات کند و یک حالت درویشی به خود گرفته است. تیمسار مزبور در حال حاضر مبلغ معتنابهی مقروض بوده و چون با داشتن همسر و سه فرزند در مضیقه مالی به سر می برد فامیل وی مبلغی جمع آوری ولی نامبرده قبول نکرده و فقط مقداری از برادر خود دریافت نموده است… ت.»
سرلشکر محمدولی قرنی در اولین روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی به حکم امام رییس ستاد ارتش ایران شد اما به دلیل اختلافاتی که بین او و دولت موقت به وجود آمد، استعفا داد.
روز سوم اردیبهشت ۱۳۵۸ ساعت ۱۱ سرلشکر محمدولی قرنی در منزل شخصیاش واقع در خیابان ولیعصر هدف گلوله حمید نیکنام از اعضای گروهک تروریستی فرقان مورد هدف قرار گرفت. صدای فریاد او که میگفت «سوختم»، «سوختم» همسرش را که داخل اتاق بود، به حیاط کشاند و با پیکر غرقه در خون قرنی که میان حیاط افتاده بود، روبهرو کرد.
منابع:
روزنامه جامجم، شماره ۶۲۴۷۱، گفتوگو با محمد مهدی عبدخدایی
پژوهش دکتر «مارک ج گازیوروسکی» ترجمه سرهنگ غلامرضا نجاتی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا ۱۳۷۳
مجله دو دنیا، خسرو معتضد، شماره سوم، مرداد ۱۳۷۷، مصاحبه همسر سوم و دختر سید ضیاءالدین طباطبایی
شبه خاطرات، نگارش دکتر علی بهزادی. تهران: چاپ اول، زمستان۷۵، جلد اول، انتشارات زرین، صفحات۴۰۳ تا ۴۰۶
انتهای پیام