به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، داوری درباره جایگاه شعر انقلاب و ارزشهای ادبی چهرههای نامدار آن، پیش از هرچیز محتاج قرار گرفتن در پایگاه نظری روشن و اتخاذ ابزارهای کارآمد و دقیق است. افزون بر اینها منتقد شعر امروز ضرورتا باید با جهاننگری، هنجارها و قواعد ادبی شاعران عصر سنت نیز آشنایی کافی داشته باشد تا از این رهگذر بتواند با جانمایی دقیق شعر انقلاب در متن و بطن شعر و ادب کهنسال فارسی، توفیق و ادبار آن را دریابد و نشان بدهد.
میراحمد میراحسان از معدود منتقدانی است که از جهات گوناگون اهلیّت و صلاحیّت داوری درباره میراث شعری انقلاب را دارد اگرچه این حرف به معنای تأیید دربستِ آراء او نیست و روشن است که دیگرانی هستند که آرائی مغایر با رأی او دارند. مراد ما در اینجا بیشتر تأکید بر سواد نظری و توان داوری دانشورانه میراحسان است تا بگوییم حرفهای او را در حوزه نقد و وارسی میراث ادبی عصر انقلاب باید جدّی گرفت و به آنها اندیشید.
میراحسان متولد ۱۴ اردیبهشت سال ۱۳۳۳ در لاهیجان است. او در دهه ۵۰ به شاعران “شعر حجم” پیوست و شعرهایش گاه و بیگاه در نشریاتی چون تماشا و فردوسی با نام مستعار “راحا محمد سینا” انتشار مییافت. داوری در جشنوارهی بینالمللی شعر و دعوت به داوری جشنواره فیلم فجر و کسب جایزه بهترین نقد کتاب سال ونیز، منتقد فیلم سال بخشی از سوابق حرفهای این مستندساز و منتقد فیلم و شعر و داستان است. فیلمهای مستند او نیز جوایز جشنواره سینما حقیقت و جشنواره شهر را دریافت کرده است.
بخش نخست گفتوگوی ما را با این پژوهشگر در ادامه میخوانید:
*آیا شما قائل به نوآوری و ابداع و پیشگامی شاعرانی چون سلمان هراتی و قیصر امینپور و سیدحسن حسینی هستید؟
ببینید در گفتوگوهای ژورنالیستی و محفلی گاه کلمات با فقدان دقت علمی به کار گرفته میشوند. در بحث جدی و در گفتمانهای عقلایی ما حق نداریم کلمه را گسسته از تبار و معنای تعریف شدهی دقیق به کار گیریم. وقتی از نوآوری و پیشگامی و ابداع حرف میزنیم هریک، بار و موقعیت دلالتگرانه و تعریف علمی خود را دارند.
شعر سلمان یا قیصر یا حسینی هر یک مستقل از دیگری از جنبهای دارای هویت پیشگامانه در زمان/جای معینی هستند و از زاویه دید و نسبت دیگری، نه!
روشن بگویم از زاویه پوئتیک شعر نو نیمایی و هالههای سبکی آن، نه؛ هیچ یک از نظرگاه بوطیقای شعر نو که جای خود دارد، حتی از منظر سبکشناسی وسیع، از منظر بدایع سبک و مکتب شعری و پیشگامی در آن و حتی نوآوری استتیکی، گویای نوآوری و ابداع و نیز پیشگامی نیستند و عناصر بوطیقای نویی را به ارمغان نمیآورند.
یعنی اصول زیباشناسی نیمایی و زاده آن اصول شعر بیوزن را ارتقا نمیدهند. بدعتی در ساختار یا فرآیند دیگر فرمدهی و هویت فرمال شعر تحقق نمیبخشند و پاسخ منفی و تایید، نشان غالیگری و اغراق و گزافگویی جاهلانه است و ارزش علمی ندارد. در قلمرو شعر پارسی هم از زاویه ابداع بوطیقای شعر سنتی پاسخ منفی است ؛اما با امعان نظر و روشن کردن تعریف ما از مکتب شعری میتوان از مکتب شعر انقلاب اسلامی سخن گفت.
حال میخواهم بگویم حتی از نظر تماتیک کلی چون تجربه شعر مذهبی در قالب نو، یا تشخیص و زندهنمایی و زبان استعاری نوگرا، تجربه سلمان و قیصر و حسن و…. به دنبال شعر م.مؤید، سهراب سپهری، طاهره صفارزاده، و علی موسوی گرمارودی گام بر میدارد اما از نظر رویکردهای محتوایی و سبک فردی البته دو عنصر مذهب انقلابی و انقلاب دینی و بازتاب عمل رستخیزانه دورانساز امام (ره) و پیامدهای قیام و امر مقاومت و ادغام و احضار رخداد جهاد مقدس صدر اسلام و جهاد مقاومت، در شعرشان هویتهای تازه و جذاب و بیسابقهای فرا میروید.
سویه نوی معنا پرداختی، تصویرگری و بدایع تازه زبانی و فضای رستاخیز ایماژهای آشنازدا در مبادله با حوادث عظیم زندگی و مقاومت و شهادت، صنع زبانی نویی را و استعارات و تشبیهات و حسٌ آمیزی بیسابقهای را میسازد و این مشخصهها با شخصیت رشد یابنده و مستقل نیز در شعر نسل نزدیک به آنها و نسل شعری بلاواسطه قابل رصد است که کمتر واکاوی و نقد شده و مظلومترینش در آن زمان و اکنون شعر آقای عبدالرضا رضایینیا است که نمیدانم چرا از دو سو محکوم شده تا ندیدهاش بگیرند. در حالی که دوره به دوره قدرت عناصر شعری، ساختاری و نگاه مبتکرانه در کارش شکوفایی نو به نویی را ظاهر میسازد.
این کم توجهی به شعر میرشکاک هم وجود دارد و به نظر میرسد فاصلهشان از گروهبندیهای بوروکراتیک سبب این بیمبالاتی نقد و معرفی رسانهای است. هر چند مثلا در شعر میرشکاک در آغاز از منظر قرابت با زبان آتشی نزدیکیهایی است ولی اگر نبود اظطراب وجودی و وجودشناسی او، بی تردید تحت یک انضباط و فرایند زیباشناسانه او به مرتبهی شاعری بزرگ در ادبیات ایران میتوانست ارتقاء یابد.
به هرحال ضعف نقد سبب عدم تٱثیرات سازنده بر جریان نوگرای شعر شده است و شعر پیشروی انقلاب از ذخایر بزرگ زایش نو و زبان و تجربه ساختاری نو محروم مانده است و در نتیجه ارتباط گسترده این شعر با نسل آینده و انبوه دوستداران شعر نو با سدٌ بزرگ سبکی /زبانی و ساختاری روبرو شده. البته تلاش شد با نوآوریهایی در قلمرو شعر عروضی و موفقیتهای چشمگیر بیانی و نوزایی زبانی، فقدان تجربه پیشروی شعر مذهبی در زمینه شعر تجربی نیمایی و مابعد نیمایی جبران شود، لیکن تک صدایی و دور بودن از موهبت سخن نو و تحولات ساختاری و آسیبهای آن چیزی نیست که در حفرههای فرهنگی بتواند چنین جبران شود و امر گسست از حس زیبایی شناسی و زیباشناسی در زمانی و عصر نو را جبران کند و از کف دادن موهبت تنوع تجربه هنری/فرهنگی را و پیامدهایش به سهولت چشم پوشی کند.
*به نظر شما شعر موسوی گرمارودی به چه دلیل پیشگامتر از شعر شعرایی است که در بارهشان گفتوگو میکنیم؟
کاملا واضح است: از نظر تجربه نیمایی و نوگرایی در قلمرو شعر شیعی و مذهبی، از نظر تم انقلابی/ مذهبی، از زاویه استخدام کلمات و ارجاعات نشانهشناسانه تاریخی و فرهنگ اسلامی و قهرمانیهای اسلامی، از نظر کاربرد نو زبان برانگیزاننده و حماسی و….
*میشود کمی بیشتر در این باره توضیح بدهید؟
بله، اجازه بدهید کمی درباره دستاوردهای موسوی گرمارودی پیش از انقلاب حرف بزنم تا مشخص شود در زمینهای که گفتوگو میکنیم پیشاپیش شاعران نامبرده گام برداشته. باید بگویم این عناصر که نام میبرم در شعر موسوی گرمارودی مهم است. پیشروترش، با فاصله نوآوری زیادتر و آوانگاردیسم مسجّل، همان زمان در شعر صفارزاده وجود دارد و وجه حماسی/ انقلابی /شعاری در شعر م.آزرم (که تا حدی دنباله رو شعر سلطانپور و گلسرخی بود)که متاسفانه پس از انقلاب اسیر کژی ضدانقلابی شد نیز انکار ناپذیر است و در شعر م.مؤید با روحیه موج نویی شعر دیگر، شالوده و ژرفساخت نگاه دینی/شیعی باز نشان دیگری از نوآوری شاعری است که وسعت متکای قرآنی/ اهل البیتی شعرش یادکردنی است.
اما برگردیم به دستاوردهای پیش از انقلاب گرمارودی که به او هویت یکی از پیشگامان شعر نوی اسلامی/ انقلابی را ارزانی میدارد. دستاوردهای چشمگیری مثل: کاربرد فرم نیمایی در خدمت نگرش دینی، آمیزش عناصر سنتی و نوگرایانه شعر فارسی، ایجاد ظرفیت برای کاربرد ساختار شعر نو برای شعر مذهبی، تمایز بین شعر مذهبی/ انقلابی با مرثیهسرایی و ایجاد یک هویت نو برای شعر شیعی و ترکیبسازی بیسابقه در شعر نیمایی در بستر زبان، با استخدام بیان و زبان و واژگان دینی و سویه شیعی ی این زبان و فضای نوی زبانی و کاربرد صنایع شعری فارسی در فضای فرهنگ و زبان تشیع علوی.
باید به یاد داشت که احاطه ادبی و فرهنگی گرمارودی سبب شد او در شعر اسیر شعار و شعائر ایدئولوژیک نشود.
*خب در اینجا هم میشود گفت که از نظر ابداع و پیشگامی مورد نظر شما، شعر گرمارودی هم نوآور نیست.
اتفاقا همینطور است. من در دهه هشتاد طی یک سلسله سخنرانی که در دانشگاه تهران بود و نیز یادم نیست در فرهنگسرای بیهقی یا فرهنگسرای دیگر، در حوزه هنری استان تهران، گفتم شعر نو که شعر نوی گرمارودی جزئی از آن است، پیشگام و ابداع کننده و نوبنیانگر خود را دارد و آن نیماست نه موسوی گرمارودی.
حتی شاملو یک پیشگام در بوطیقای شعر نو به حساب نمیآید و به زحمت میتوان او را یک ابداع کننده به حساب آورد، چون شعر بیوزن، در حقیقت برگرفته از ابداع شعر منثور فرانسه است.
اما انصاف نقد راستگو حکم میکند حق شعر بامداد را ادا کنیم. سلیقه زیباییشناسی و ذائقه من از تمام شعر شاملو منتخبی را میپسندد که روی هم یک دفتر شعر را میتواند تشکیل دهد.
زبان فاخر و به شدت متصنّع و مرصّعکارانه شاملو را دوست ندارم. او درباره عشق فراوان شعر سروده اما شعرهای عاشقانه ناب زیاد ندارد و شعرهایش به قول فروغ فرخزاد مبیّن جانی پرتاب شده در عشق نیست، بیشتر درباره عشق است اما وقتی پای داوری درباره جایگاه و توانمندیهای همین شعر نسبت به شعر گرمارودی، قیصر امینپور، سلمان هراتی، حسن حسینی و همه شاعران نوسرای انقلاب اسلامی به میان میآید، تردید نکنید که شعر سپید شاملو در فاصله بس رفیعتر قرار دارد.
این داوری عادلانه را از امیرالمؤمنین علیهالسلام آموختهایم که وقتی صحبت بر سر برتری شعر به مثابه شعر و قدرت بیان شعری است، نام شاعر شعرهای جاهلی را به عنوان سراینده شعر برتر عرب میبرد. این شاعر در دوزخ کفرش میزید اما امام حقش و توانش را در مهارتی که دارد نفی نمیکند. از این رو شعر شاملو رها از دوست داشتن و نداشتن من و هر کس دیگر با نگاه تخصصی، شعر تواناتر و پیشروتری در نوآوری و توان شعری است نسبت به شعر گرمارودی یا قیصر یا حسن حسینی یا شعر سپهری نسبت به شعر هراتی…
*بدین ترتیب به اعتقاد شما شعر بعد از انقلاب در جایگاهی قرار میگیرد که فاصله زیادی از دستاوردهای قبل از انقلاب دارد؟
یک بار گفتم از کدام منظر؟ شعر بعد از انقلاب از زوایایی خیلی پیشروتر است. مثلا در سبک شعر عروضیی نوزا، این شعر به چنان کرانههای نوی بیانی، قدرت وسیع میدان دید سرزنده و ادغام شور آمیز با زندگی انقلاب، نوزایی ایماژها و افزودن به ذخایر خیال شعری در زبان فارسی، تجربههای بدیع زندگی پر تپش در شعر، بازتاب در جهان بودن، دست مییابد که در تاریخ شعر ما بیسابقه است و نسبت به شعر دوران مشروطه و دهه بیست و سی و چهل و پنجاه از این منظر تحول تماتیک /زبان زندگی، بس پیشروتر، پختهتر، بدیعتر و شاعرانهتر است.
این شعر نسبت به دیگر شعرهای پارسی نیروی غنیتری در گسترش ژرفای مسئولیت شعر نسبت به انسان، سرایش صدای شهادت و فریاد علیه ستمی که به انسان میرود، تعهد انقلابی، حکمت دفاع از حقیقت، چالش با تاریکیهای کره ارض و قدرت جائرجهانی ، و روح انقلابی و….دارد که اصلا شعر دورانهای مختلف فارسی خصوصا از زمان زندیه تا انقلاب اسلامی هرگز این درجه از حسّ در جهان بودن و بیان شعری موفقش را در زبان شاعرانه زنده تجربه نکرده بوده و تازه در زمان کنونی این شعر در دو دهه اخیر نسبت به دو دهه پیشتر باز دستاوردهای بیانی و استتیک بدیعتری را آزموده است و نوزایی بیشتری داشته.
پس به رغم همه آنچه در مقایسه شعر گرمارودی یا قیصر امین پور یا سیدحسن حسینی با دستاوردهای شعر شاملو گفتم، باید بگویم در سیماهایی از شعریت، تجربه این شاعران به شعر شاملو برتری دارد مثلا در خصوص شعر گرمارودی و شاملو باید بگویم، قصاید گرمارودی از شعر/قصیدههای شاملو بس استادانهتر است، زبان شعر گرمارودی در این شعرها روان و راحتتر از زبان مرصع و فخرفروشانه و مطنطن شعر شاملو است.
گرمارودی با منابع ادبی کهن قرن چهارم پنجم و ششم منظوم و منثور ما، رابطه عمیقتر و نزدیکی بیشتری از شاملو دارد و بیشتر با وجه حماسی ابن زبان زندگی کرده و بهرهمندی او بیشتر از رفتار نمایشگرانه شاملو در استفاده از میراث عطار و حافظ و فردوسی و بیهقی و….است.
در شعر گرمارودی زندگی نو و پیوند شعر و زبان زنده زندگی و فیالبداهگی بیشتر و رهایی بیشتر از ادبیت متظاهر به بیان فاخر و ضدیت بیشتری با یک کلیشه و عادت مکرر کلامی، دیده میشود. شعر موسوی گرمارودی از شعر شاملو کمتر تلخ و بیشتر سرشار از شجاعت و امید و حس حماسی و استواری و مقاومت علیه تاریکی و ستمگری است.
تازه در شعر شاعران متنوع انقلابی و از نسلهای مختلف این عناصر روح شعر معترض علیه ظلمات تابش بیشتری دارد. چه در شعرهای مثلا رضایینیا، قزوه، مؤدب، بیابانکی یا اساتید و پیشکسوتانی مثل اوستا، سبزواری، مردانی، معلم و عزیزی، این نیرو غنیتر است.
روح حماسی گرمارودی حتی عناصر حماسی را تغزلی میکند. درخت را در قالب حماسه دیدن و حتی گیاهی خُرد را سرودن چنان که اعتراف میکند: تلاش آبی را کز آوند گیاهی خُرد بالا میرود، بیش پاس میدارم تا رودی که با غرشی بلند در بستری ناگزیر میرود.
*آیا در شاعران دیگر پیشگام انقلاب هم، این خصوصیتها و تشخّصها وجود دارد؟
بله مثلا در شعرهایی که از آنها حرف زدهایم در شعر سلمان یک جور در شعر حسینی جور دیگر و در شعر رضایینیا، قزوه، عبدالملکیان، زکریا اخلاقی و…طور دیگر، ولی چون بحث بر سر شعر سلمان و قیصر و حسینی است مثالهایی از شعر حسینی میزنم:
شعر حسینی علمدار جاری کردن تجربه نیمایی به درون رگهای شعر انقلاب اسلامی است. شاید امروز این امر خیلی عادی به نظر رسد اما اصلا چنین نیست. بنا به دلایل متعدد در آغاز انقلاب یک نگرش منحط و ارتجاعی میکوشید خود را جا بیندازد و آن دشمنی با شعر نو بود. عدهای میپنداشتند چون انقلاب اسلامی تکیه بر سنت قرآن و اهل البیت (ع) دارد، پس در قلمرو شعر هم تنها شعر سنتی پسندیده است.
مقابله عملی با این انحراف و نیروهای جوان رادیکال بیخبر از وسعت امکانات شعر نو را از اسارت دیدگاهی کهنه رهاندن کار مهم حسینی است و همراهانش نظیر قیصر و میرشکاک و….و بعدتر نوسرایانی که چوب نو سراییشان را خوردند و عبدالرضا و علیرضا و نسل بعد مؤدب و جعفریان از این زمرهاند. بدین سان حسینی هم از پیشگامانی بود که شعر آئینی و مذهبی و شیعی را بهرهمند از توان نوی استفاده از امکانات شعر نو کرد. محروم کردن تشیع و انقلاب از این امکان، یک تنگنظری سکتاریستی و جهل یا حسد و ناتوانی به شمار میآمد و حسینی در حوزه هنری این نقش را ایفا کرد و با تحجر دست به گریبان شد و فتوای جاهلانه حرام بودن نوگرایی را فاش ساخت.
حسینی در کنار امینپور و میرشکاک و هراتی و باقری و عبدالملکیان و نیکو و… پیشگام نوگرایی بعد از انقلاب بوده و فعالیت نوگرای کسانی چون ضیاءالدین ترابی، عباس باقری، حسین اسرافیلی، محمدرضا محمدی نیکو و ساعد باقری در این رفتار ضدّ تحجر در آن زمان نقش داشته است.
به نظرم او به گردن کسانی چون: قزوه، سعیدی کیاسری، کاکایی، رمضانی فرخانی، سیداحمد نادمی، حمیدرضا شکارسری، فاضل نظری و علیمحمد مؤدب حق دارد. هر چند کم کاری قیصری و نادمی آنان را از زندگی مستمر و زایش شعر جدا کرد به هر حال از همان آغاز شاعری، حسینی برای شعر در فکر سکنی گزیدن در خانه بیزوال و هماره نو است.
آیا تلخ نیست که آن جنبش نو آوری و چند صداگری در سالهای نخست انقلاب امروز به چنین سرنوشت راکدی محکوم شود و تنها یک سبک نزدیک به سبک هندی با حسابگریهایی حمایت شود؟ و شاعران نواندیش مذهبی در محاق فرو روند و کسانی چون رضایینیا و حتی مؤدب چوب نوگراییشان را بخورند و شعر نو دینی چنان ضعیف شود که به زحمت در ضیافتهای شعری بتوان سراغ یک شعر متوسط را گرفت؟ و کسانی چون قزوه فراموش کرده باشند چه استعداد بارآوری در نوگرایی داشتند و به چه زندگی بوروکراتیکی تن دادهاند ؟!
انتهای پیام/